خاطرات چهره های آشنای از عبد| نوروزهای کودکی یادش بخیر
تاریخ انتشار: ۲۵ اسفند ۱۳۹۹ | کد خبر: ۳۱۳۲۳۴۲۸
همشهری آنلاین _ سمیرا باباجانپور: با چند هنرمند منطقهمان خاطرات عیدانه روزهای کودکیشان را مرور کردهایم که خواندنش خالی از لطف نیست. یادمان باشد که خاطرات نوروز «کرونایی» را برای فرزندانمان جذاب و دلپذیرکنیم تا مبادا در مرور آن دلزده و غمگین شوند.
سیروس همتی، بازیگر تئاتر و تلویزیون اگر لباس نو نبود محبت و عشق پدر بود «سیروس همتی»، بازیگر و نویسنده نمایش نامههای زیادی است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
چون پدرم بسیار تلاشگر، مهربان و صادق بود. باید صادقانه بگویم که سالهایی بود که خانوادهها در شرایط سختی زندگی میکردند و ما هم در این شرایط بودیم. هیچوقت چشمهای پدرم که از شرمندگی پر اشک میشد فراموش نمیکنم و این پدر بهترین ثروت برایمان بود و حس آن لحظه را با دنیا عوض نمیکنم. اما حالا اکنون روزگار عوض شده است. بچهها چندان به وضعیت پدر و مادر توجه نمیکنند و روی خواستههایشان پافشاری میکنند. این روزها توضیح دادن به بچهها سخت شده است. ممکن است فرزندان خاطرات خوبی از خرید عید با پدرشان داشته باشند ولی رنگی از محبت و عشق را نمیتوان در این خاطرات جست وجو کرد.»
سوسن مقصودلو، بازیگر و صداپیشه رادیو و تلویزیون عید و نوشتن مشق، مشق ومشق«سوسن مقصودلو» سالهاست در زمینه تئاتر و تلویزیون فعالیت میکند. او خاطره تکلیفهای نوروز را فراموش نمیکند: «در دوران مدرسه، عیدها فقط مشق مینوشتیم تا تعطیلات به پایان برسد و دیگر خاطره خوش نوروز رنگ ببازد. بعضی از معلمها هم اصرار داشتند علاوه بر مشق نوشتن عکسهای کتاب را هم بکشیم. در کلاس سوم دبستان، دیگر کم آوردم. روز «سیزدهبهدر» هم در حال نوشتن بودم. شب شده بود و من هنوز مینوشتم. گریهام گرفته بود. پدرم گفت دیگر بس است. ساعت ۲ نصف شب شده برو بخواب، فردا برای معلمت نامه مینویسم تا توبیخت نکند.»
مقصودلو درباره نوروز ۱۴۰۰می گوید: «عید امسال مانند سال گذشته، نوروز در خانه میمانیم. با اینکه بسیار به سفر احتیاج دارم، ولی چارهای نیست. تقریباً از ۵ اسفندماه سال گذشته در حد ضرورت از خانه خارج شدهام. در این روزها کار هنری را ترک نکردهام. از آذرماه سال گذشته هر دو هفته، یک پادکست در دنیای مجازی منتشر میکنم. پادکستی به نام «قصههای سوسن» برگرفته از قصههای کهن.»
«اکبر عسکری» را بیشتر در تبلیغات معروف تلویزیونی به یاد داریم. بازیگر پر انرژی که برایمان از خاطرات خرید لباس عید در دوران نوجوانی صحبت میکند: «همیشه خریدهای عید را پدرم انجام می داد. به بازار میرفت و شیرینی و بقیه مخلفات را تهیه میکرد. بیشترهم شیرینی «نخودچی» میخرید. ما از میدان «انقلاب» یا میدان «ولیعصر» (عج) بیشتر خرید میکردیم. من در خرید لباس با پسرخالههایم کل کل داشتیم. آنها ۲ برادر بودند و با اینکه یکسال اختلاف سن داشتند، همیشه لباسهای یک شکل میخریدند و مورد توجه فامیل بودند. من هم نمیخواستم کم بیاورم. یکبار به پدرم گفتم امسال باید ازخیابان ولیعصر(عج) خرید کنیم. پدرم من را به آن خیابان برد.
پس از کلی بالا و پایین کردن خیابان لباسی در ویترین یک مغازه نظرم را جلب کرد. شلوار «جین» با پیراهن چهار خانه سرمهای. مدام فکر میکردم امسال من خوش تیپتر خواهم بود. درخانواده ما رسم بود که ۲ روز پس از سال تحویل همگی به خانه مادربزرگ و پدر بزرگم میرفتیم. آن سال من با کلی سرخوشی به خانه مادر بزرگم رفتم. وقتی درحیاط خانه من و ۲ پسرخالهام چشم در چشم شدیم، هرکدام ۴ تا چشم درآورده بودیم. لباسهایمان دقیقاً شبیه هم بود. شبیه ۳ قلوها شده بودیم. بعدها فهمیدم مادرم به خالهام نشانی مغازهای را که من لباس خریده بودم داده و گفته بود لباسهای خوب و با قیمت مناسب دارد. آن سال هر جا عید دیدنی میرفتیم، به من و پسرخالههایم میگفتند که گروه سرود آمدند.»
عبدالله درویش، شاعر و نویسنده دستمال ابریشمی و عیدیهای فراوان«عبدالله درویش» سالهاست که در زمینه شعر و نویسندگی گویشهای محلی فعالیت میکند. او برای حفظ تاریخ شفاهی محله تاریخی «کن» تلاشهایی زیادی انجام داده است، درباره خاطرات نوروز میگوید: «خرید عید از لذتبخشترین خاطراتی است که کودکان از نوروز دارند. من هم مانند بقیه همسن و سالهایم همیشه منتظر بودم تا با پدرم راهی خرید لباس شویم. در کن رسم بود که حتماً برای بچهها لباس نو بخرند. لباس پسرها هم کت و شلوار بود که از «باب همایون» یا «ناصرخسرو» میخریدند. چون دهه ۴۰ در کن، مغازه کت و شلوارفروشی نبود وفقط بعضی از مغازهدارها چند دست کت و شلوار بزرگسال میآوردند. خیاطها هم بیشتر لباس زنانه میدوختند. بزرگتر که شدیم، چند مغازه لباسفروشی خوب در بازار «شهرزیبا» باز شد که لباسهای خوبی داشت.
کفشهایمان هم بیشتر «گیوه» یا کفشهای «پلاستیکی» بود که از مغازههای کن میخریدیم. خاطره جذاب همه پسرهای کنی، همان عیدی جمع کردنهای پس از سال تحویل است. سفره «هفتسین» پهن میکردیم. حمام میرفتیم، لباس نو میپوشیدیم و دور سفره مینشستیم. به محض اینکه توپ تحویل سال نو به صدا درمی آمد، دستمال «ابریشمی» یا همان دستمال «قالبی» را بر میداشتیم و برای دریافت عیدی سراغ دوست و آشنا میرفتیم. این عیدی جمع کردنها ویژه پسرها بود و دخترها این کار را نمیکردند. هرکسی بسته به ذوق و سلیقهاش برایمان داخل دستمال پول یا خوراکی میگذاشت. اگر شیرینی میگذاشتند که بسیار خوشحال میشدیم، چون در کن قنادی نبود و همیشه سال نو و در عروسیها شیرینی نصیبمان میشد. پیش از سال نو قوطیهای «شیرخشک» را میشستیم و تمیز میکردیم تا عیدیهایی را که جمع کرده بودیم، به داخل آن بریزیم. حال و هوایی داشت. یاد و خاطرت آن روزها شیرین و جذاب است.»
کد خبر 590574 برچسبها كروناويروس همشهری محله نوروز تلویزیون - صدا و سیمامنبع: همشهری آنلاین
کلیدواژه: كروناويروس همشهری محله نوروز تلویزیون صدا و سیما بچه ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۱۳۲۳۴۲۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسیش | ۲۰ بار مچ شوهرم را با زنهای غریبه گرفتم
به گزارش همشهری آنلاین، زن ۳۲ سالهای است که برای پیگیری پرونده طلاقش وارد مرکز انتظامی شده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: در دوران کودکی پدرم را به خاطر ابتلا به بیماری صعبالعلاج از دست دادم و مادرم سرپرستی من و برادر کوچکترم را به عهده گرفت اما به خاطر اینکه پدرم حسابدار یک اداره دولتی بود، بعد از مرگ او بیمه حقوق پدرم را پرداخت میکرد و ما مشکل مالی نداشتیم.
مادرم نیز مدام از اخلاق خوب پدرم در دوران کوتاه زندگی مشترک خودشان سخن میگفت و با حسرت از گذشتهاش یاد میکرد که دیگر تکرار نخواهد شد. به همین دلیل هم هیچگاه ازدواج نکرد و تنها با یاد و خاطرات پدرم به زندگی ادامه داد. در این شرایط من هم با خانواده خالهام ارتباط بسیار صمیمانهای داشتم تا اینکه عاشق پسرخالهام شدم ولی هیچ وقت به کسی چیزی نگفتم. البته آرمین هم توجه خاصی به من نشان میداد و رابطهاش با من بسیار طبیعی و خانوادگی بود. از سوی دیگر مادرم اصرار میکرد درس بخوانم و به دانشگاه بروم.
هنوز آخرین سال دبیرستان را میگذراندم که روزی مادر و خالهام از من خواستند دوستم وحیده را برای آرمین خواستگاری کنم. انگار قلبم از جا کنده شد. من خودم عاشق آرمین بودم و حالا باید از دوستم خواستگاری میکردم. بالاخره مجبور شدم و آرمین و وحیده در حالی باهم ازدواج کردند که من از شدت افسردگی گوشهگیر شده بودم. آنها بعد از ازدواج به یکی از شهرهای اطراف مشهد رفتند و من هم در آزمون سراسری در رشته پرستاری پذیرفته شدم.
پیدا شدن دختر فراری در کلانتری | عکسهای زننده دختر جوان در فضای مجازی | دخترم آبرویم را برده است جدال پدر و دختر بر سر خواستگار آمریکایی | رضایت نمیدهم مگر به شرط...با آنکه علاقه زیادی به این رشته نداشتم، به ناچار به شهر دیگری رفتم و به تحصیل ادامه دادم. هنوز تحصیلاتم به پایان نرسیده بود که روزی یکی از همکارانم در بیمارستان از من خواستگاری کرد و من با وجود مخالفتهای مادرم با هوشیار ازدواج کردم. چند ماه بعد که تحصیلاتم به پایان رسید، قرار شد مجلس عروسی در باغ یکی از بستگانم برگزار شود. اما آن شب هرچه مهمانان در انتظار داماد ماندند، خبری از او نشد تا اینکه یکی از دوستان هوشیار وحشتزده تماس گرفت و گفت: هوشیار بعد از خروج از آرایشگاه با خودرو تصادف کرده و الان در بیمارستان است.
هراسان و نگران به بیمارستان رفتم ولی همسرم در کما بود و ۳ روز بعد هم جان سپرد. اینگونه بود که من در ۲۳ سالگی بیوه شدم. تا یک سال هر روز به مزار هوشیار میرفتم و به بخت سیاه خودم میگریستم. حالا دیگر حتی به بیمارستان نمیرفتم و در خانه خودم را حبس کرده بودم تا اینکه بالاخره با اصرار و نصیحتهای اطرافیانم دوباره به بیمارستان بازگشتم.
در همین روزها پسرعموی یکی از همکارانم که چند بار مرا در بیمارستان دیده بود با وساطت همکارم به خواستگاریم آمد و بدین ترتیب من با کوروش ازدواج کردم تا گذشته را از یاد ببرم. ولی چند ماه بعد متوجه شدم کوروش با زن غریبهای ارتباط دارد و به من خیانت میکند. به همین دلیل به خانه مادرم رفتم و او را تنها گذاشتم ولی کوروش به سراغم آمد و با عذرخواهی تعهد داد که دیگر چنین اشتباهی نمیکند. اما او باز هم این رفتار زشت خود را تکرار کرد.
با آنکه صاحب دختری زیبا شده بودم، دیگر آن رابطه عاطفی و عاشقانه را با کوروش نداشتم چراکه او را مردی خیانتکار میدانستم به گونهای که شاید ۲۰ بار مچ او را گرفتم و هر بار فقط عذرخواهی میکرد. من هم اهمیتی نمیدادم و دیگر برایم رفتارهایش بیمعنی بود.
روزی وقتی سرگرم کارم بودم ناگهان روی تخت اورژانس جوانی را به بیمارستان آوردند که تصادف شدیدی کرده بود. یک لحظه درجا خشکم زد. او آرمین پسرخالهام بود که مدت زیادی خبری از او نداشتم. بلافاصله اقدامات درمانی را شروع کردم و در مدت یک ماه که آرمین بستری بود، خودم امور مربوط به پرستاری را انجام میدادم. در یکی از این روزها آرمین با شرمندگی گفت از همان روزهای کودکی علاقه خاصی به من داشته و به مادرم نیز گفته بود اما مادرم مخالفت کرده و از او خواسته بود در این باره چیزی به من نگوید تا من بتوانم درسم را بخوانم.
با وجود این، من باز هم عشقم را پنهان کردم و به آرمین نگفتم که من هم روزی عاشق او بودم چراکه نمیخواستم دوستم وحیده زجرهایی را تحمل کند که من به خاطر خیانتهای همسرم تحمل کردم. در واقع اگر من به دوستم خیانت میکردم پس دیگران حق داشتند که با شوهر من ارتباط داشته باشند. این بود که به او گفتم من هیچ علاقهای به تو نداشتم و تنها تو را پسرخالهام میدانستم.
حالا هم حدود ۲ ماه است که کوروش من و فرزندم را رها کرده و با یک زن غریبه به مسافرت رفته است و من هم برای پیگیری پرونده طلاق آمدهام.
با دستور سرگرد آبکه (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) بررسیهای قانونی و مشاورهای درباره این پرونده به گروه مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.
کد خبر 849327 منبع: خراسان برچسبها خبر مهم ازدواج - طلاق خانواده حوادث ایران